شور و شيدايیِ دکتر طريف خالدی به شخصيت جاحظ در «زيستن با کتاب» چنان موج میزند که فصلی را به او اختصاص داده و او را به مثابۀ يک پيشگام برمیشمارد و میگويد:
«گزافه نيست اگر جاحظ را جهانی بخوانيم بنشسته در گوشهای؛ چرا که او زيربنای فکری ژرفی را در فرهنگ عربی پايهريزی کرده و چه بسا بتوان گفت مفاهيمی با تفاوت بنيادين از گذشته را در آن جای داده است.
جاحظ دانشهای گونهگون عصر خويش و باورهای جامعهاش را درنورديد و آنها را زير ذرهبين خرد و تجربه و نقد گذاشت و از شيفتگی به گذشته پرهيز داد و به شيفتگی در برابر آينده و يافتههای بیپايان عقل واداشت».
او از قول جاحظ نقل میکند که:
«آدمی هر اندازه به کمال آراسته و به نوآوری شناخته شود و سرآمد عالمان هم باشد، در اين جهان بدان کمال نرسد که علمش به بال مگسی نايل آيد؛ هرچند نيروی ديدهوران فرزانه را به خدمت آورد و از حافظه جويندگان دانشور و جهانگردان دنياديده و کتابگرد وام گيرد».
طريف خالدی با اظهار شگفتی از تعبير «بال مگس»، میافزايد:
«هر جا که ردپايی از جاحظ باشد، نشان انديشه تابان و نقّاد او هم که در بسياری از موارد برای محکوم کردن آراء پوسيده و نابخردانه به طنز و تمسخر روی میآورد، ديده میشود. او در تاريخ انديشۀ ما، نمونه برجسته کسی است که امروزه آن را «روشنفکر متعهد» میخوانيم، روشنفکری که مسئلههای زمانۀ خويش را در حوزههای سياست و اجتماع و فکر و ادب میکاود تا مرز آنها را مشخص کند، مخاطبِ هر يک را بشناسد و هر کدام را در بستر تاريخی خود جای دهد و از کنار هيچ مسئلهای جز با زدودن پندارها و تنگنظریها و تقليدهايی که بر آن تنيده است، نگذرد».
او باز هم از جاحظ مینويسد و او را همان دروازهای میداند که در يکی از درخشانترين اعصار گشوده شده تا با گذر از آن به تمدن خويش برسيم.
به نوشتۀ خالدی: «در يکی از «محاورات افلاطون» که گزارش واپسين روزهای سقراط در زندانی است که به انتظار اجرای حکم اعدام با اتهام به تباهی کشيدن اخلاق جوانان به سر میبرد، اين مثال آمده است که:
يک مگس در اطراف اسبی بزرگ و تنبل میچرخيد و اينجا و آنجای بدن او را میگزيد، تا اينکه روزی صبر اسب به سر آمد و با دُم خود بر مگس کوبيد و او را از پای انداخت. روشن است که مگس همان سقراط است و اسب همان شهر آتن.
من هر چه در اين مثال میانديشم آن را تعبيری دقيق از نقشی میدانم که جاحظ در روزگار خود بازی کرده است؛ اين جاحظ است که به هر جايی نيشی میزند، از تودهها و نخبگان بازخواست میکند، با مردم در انديشههايشان به مناظره مینشيند و آنجا که کسی را برای مناظره نيابد، خود دشمنی فرضی پديد میآورد تا چالش خود را به پايانی خردمندانه برساند.
خوششانسی او اين بوده که فرجام زندگیاش مانند سقراط رقم نخورده است.
اگر بخواهيم وی را به يک انسان غربی معرفی کنيم، بايد بگوييم: جاحظ آميختهای از سقراط و مونتنی با اندکی چاشنی از ولتر است، با اين حال هيچ يک از اين شبيهسازیها حق او را ادا نخواهد کرد؛ چرا که او بر همۀ دورانهای پس از خود سايه افکنده و ما اعراب، جز در همين سالهای معاصر هرگز او را از ياد نبرده بوديم؛ اين در حالی است که از قضا امروزه برخی از نگاشتههای او را پيش رویِ خود داريم که پيشتر خبری از آنها نبود».
زيستن با کتاب
طريف خالدی
ترجمۀ محمدرضا مرواريد
نشر هرمس چاپ چهارم 1402